سومین نوشته:زندگی تکراری

سلام...

زندگی کردن کلا سخته...از اون سختتر شاد زندگی کردنه...و سختتر از همه زمانی هست که میبینی اون چیزایی هم که یه زمانی شادت میکرد حالا تکراری شده...دیگه نمیتونه به هیجانت بیاره...ناخوداگاه ازش متنفر میشی...و من الان از همه چیز متنفرم!حتی از تو...از خودم...از همه...


هنوز سردرگمم...هنوز خودم و هم نمیتونم تحمل کنم...نمیدونم چه کاری درسته...هنوز درگیر باید و نباید ها هستم...و این انتظارات لعنتی...خودم هم خودم و باور ندارم...چون میدونم چی میخوام...چی دوست دارم...ولی جرئت انجامشون رو ندارم...از ترس نیست...خودم هم نمیدونم چه مرگمه...من اینجوری نبودم...اون نیلوفری که من میشناختم از هیچی واهمه نداشت...و به اینجا که میرسم با همه ی وجود از خودم متنفر میشم...


و پوچی...


خیلی خستم...